اسفند ۱۲, ۱۳۹۹
دخمه شیاطین – جلد هفتم / پارت ۷۴ تا ۷۸
قبیله هنوز سوت کور بود، وقتی به چادر رسیدند در مسیر با کسی برخورد نکردند، مریدا همانطور که او را حمل میکرد با آرنجش لبهی چادر را کنار زد و سپس وارد شدند. از سردی فضا معلوم بود که آتش خاموش شده. مریدا او را بسمت تشک برد و آرام...
دخمه ی شیاطین – جلد هفتم / پارت ۶۸ تا ۷۳
با دانستن اینکه ازدواج نزدیک است اضطرابش دوچندان شد، هیچ چیز نخورد، با کسی حرف نزد، درواقع دلش میخواست حرف بزند ولی آن کسی که مدلین انتظارش را میکشید اصلا و ابداً سراغی از او نگرفت. طبیب و تائوس هرکدام در چند مقطع امدند، برایش غذا اوردند، آتش را مدیریت...
بهمن ۳۰, ۱۳۹۹
دخمه ی شیاطین – جلد هفتم / پارت ۶۱ تا ۶۷
┄━┅═✹═┅┅┄ درست مثل موقعی که در عمارت مردگان بود، در هیچ زمینهای نظرش پرسیده نمیشد. درواقع آنقدر به این موضوع عادت داشت که حتی شکایتی نمیکرد! به او تلقین شده بود که نباید روی حرف دیگران حرف بزند چراکه انها دانا و باتجربه بودند پس قطعا بهتر از او میتوانستند...
بهمن ۲۷, ۱۳۹۹
دخمه ی شیاطین – جلدهفتم / پارت ۵۷ تا ۶۰
و تابین درحین خنده بسیار آرام نجوا کرد- خفه شو نکبت! هنوز میروتاش فرصت نکرده بود جوابی به تابین بدهد که شخص دیگری نیز وارد شد، تائوس بود تائوس- پسرا میروتاش بلافاصله نجوا کرد- هیس! مدلین نمیدید ولی احتمالا به او اشاره میکردند میروتاش- اون خوابیده تائوس- خواب؟ لحنش جوری...
بهمن ۲۰, ۱۳۹۹
دخمه ی شیاطین – جلدهفتم / پارت ۴۹ تا ۵۶
کرالن- شوهر میخوای؟ مطمئن بود گونه هایش رنگ گرفته! درعین خجالت زدگی نگاهش بر کرالن خشک شد! حتما باز هم خودش را لو داده بود! حتما کرالن فهمید او مریدا را میخواهد! درست مثل زمانی که در عمارت مردگان بود بی عرضگی کرد و احساساتش را لو داد! برای چند...
بهمن ۱۷, ۱۳۹۹
دخمه ی شیاطین – جلد هفتم / پارت ۴۵ تا ۴۸
کرالن پرسید- پس تو معتقدی اون انسان نیست؟ او و تائوس منتظر شنیدن پاسخی از طبیب بودند ولی مدلین از تلخی شنیدن این حرفها درحال ضعف رفتن بود! یعنی چه که انسان نبود؟! چرا تمام هویت و هست و نیست و موجودیتش را دچار شبهه میکردند! آیا او را یک...
بهمن ۱۱, ۱۳۹۹
دخمه ی شیاطین – جلدهفتم / پارت ۳۹ تا ۴۴
مدلین زمزمه کرد- ..مریدا... کِی میاد؟ مردد و خجل منتظر پاسخ ماند، حدقهی چشمانش دردناک بود، سخت پلک میزد و وقتی مردمکهایش را در قاب می چرخاند سوزش شدیدی حس میکرد. میروتاش و تابین نگاهی باهم رد و بدل کردند، پیدا بود جواب واضحی برای سوال مدلین ندارند اما در...
بهمن ۸, ۱۳۹۹
دخمه ی شیاطین – جلدهفتم وحشی / پارت ۳۴ تا۳۸
درحالی که لرزش و سستی و سرما را در تمام تنش حس میکرد تکانی به خود داد و سعی کرد برخیزد، استخوان هایش کرخت بود، به نرده ها تکیه میزد تا بیاستد و راه برود. این احتمال وجود داشت که کم بیاورد و زمین بخورد ولی میخواست ادامه دهد، حالا...
بهمن ۲, ۱۳۹۹
دخمه ی شیاطین – جلدهفتم مجموعه وحشی / پارت ۳۱ تا ۳۳
مریدا- یچیزی بخور این را درحالی گفت که خودش را با دست هایش عقب می کشید تا روی یکی از تشک ها بنشیند و هنوز سایهی کمرنگی از آن خندهی زیبا بر لبش بود. مدلین که اکنون قلبش پر از اطمینان و اشتیاق شده بود و از اینکه به خواسته...
دی ۳۰, ۱۳۹۹
دخمه ی شیاطین – جلدهفتم مجموعه ی وحشی / پارت ۲۶ تا ۳۰
به خروجی رسید، لبهی چادر را کنار زد، قبل از رفتن برگشت و نگاه کوتاهی به مدلین انداخت مریدا- برمیگردم و بعد از چادر خارج شد. مدلین برای لحظاتی همانطور به محل خروج او زل زده بود، درست نیمهی راه برخاستن بود ولی دوباره سرجایش نشست. درواقع جملهی کوتاه مریدا...
دی ۲۹, ۱۳۹۹
دخمه ی شیاطین – جلدهفتم مجموعه وحشی/ پارت ۱۹ تا ۲۵
- کمکی ازم برمیاد دخترم؟ باز هم نوسانی در دلش حس کرد. این بسیار عجیب و خاص بود که "دخترم" خطاب میشد، و خاصتر اینکه لحن این مرد یک رنگی و اطمینان قابل لمسی درخود داشت. جدای از این، مدلین میدید که زن جوان در سکوت به او نگاه میکند....
دی ۲۸, ۱۳۹۹
دخمه ی شیاطین – جلدهفتم مجموعه وحشی / پارت ۱۲ تا ۱۸
- مدلین! به خودش آمد! مربی ها اخم کرده بودند! درحالی که سعی داشت دستپاچگی اش را نشان ندهد خودش را جمع و جور کرد، دو سمت دامنش را گرفت و کمی زانویش را خم کرد - ایشون ملازم سرورت هستن و قراره تورو تا عمارت جدیدی که توش ساکن...
دی ۲۶, ۱۳۹۹
دخمه ی شیاطین – جلدهفتم از مجموعه ی وحشی / پارت ۶ تا ۱۱
برای لحظاتی طولانی به رانهای درشت خود زل زده بود، به پوست روشن و لطیفش، احساس میکرد چیزی در قلبش دریده شده، هیچ وقت فکر نمیکرد قرار باشد سرورش با او کار بد و بیشرمانهای انجام دهد یااینکه مثل مربیها به حریم خصوصیاش سرک بکشد، تمام رویاپردازی هایش تحت الشعاع...
دی ۲۵, ۱۳۹۹
دَخمه ی شیاطین – جلد هفتم مجموعه ی وحشی/ پارت ۱ تا ۵
این مطلب متعلق به همین سایته و هیچ سایت یا کانال دیگه ای حق کپی و انتشارش رو نداره. قبل از شروع این جلد، حتما جلدهای قبلی که در همین سایت موجوده رو به ترتیب بخونید وگرنه خیلی از مطالب این جلد رو متوجه نخواهید شد. ممنون. " بدون این...
دی ۲۴, ۱۳۹۹
عقاب های آزاد پارت ۱ تا ۵ | جلد ششم مجموعه وحشی
توجه کنید، برام فهم صحیح این رمان لازم است که حتما جلدهای قبلی را به ترتیب خوانده باشید. پنج جلد قبلی مجموعه وحشی را از همین سایت دانلود کنید. .෴℘෴. مریدا– مردیکه جوری مست شد که اگه جای مُهر خایهی گراز دستش میدادم نمی فهمید! این را درحالی گفت که...
مرداد ۱, ۱۳۹۹
عقاب های آزاد پارت ۶ تا ۱۰ | جلد ششم مجموعه وحشی
تابین از زیر پتو گفت– بابا بفهمه سر هر سهمون رو گوش تا گوش میبره میروتاش جوابش را داد– راه بی خطرتر اینه که کاملا مستقیم بریم به پسره بگیم مریدا واسه یه شب میخوادش! مریدا با نیش باز زیر پتوی گرم و نرمش می رفت. میروتاش– البته چون نمیخوام...
تیر ۳۱, ۱۳۹۹
عقاب های آزاد پارت ۱۱ تا ۱۵ | جلد ششم مجموعه وحشی
با چشم و ابرو باهم در جدل بودند که چه کسی شروع کنندهی نبرد باشد، هنوز کاری از پیش نبرده بودند که یک تن از مرزبانان قبیله بسمتشان آمد، با میروتاش و تابین کار داشت و میخواست آن دو را با خودش ببرد! تابین– هی مرد این همه آدم اینجاست...
تیر ۳۰, ۱۳۹۹
عقاب های آزاد پارت ۱۶ تا ۲۰ | جلد ششم مجموعه وحشی
حس میکرد قلبش را یک دور بالا آورد و دومرتبه قورت داد! هم بی نهایت خجالت کشید و هم از ترس یخ زد! نگاهش روی چشمان تیز و نافذ پدرش میخکوب مانده بود، درواقع هرچهار نفر برای لحظاتی همانطور خشکشان زد! تائوس با آرامش و تسلط پیش امدو در یک...
تیر ۲۹, ۱۳۹۹
رمان عقاب های آزاد پارت ۲۱ تا ۲۵ | مجموعه وحشی
سپهسالار گومادرا مرد پنجاه سالهی با تجربهای بود که شانزده سال پیش به فرمان خوده کرالن در این جایگاه قرار گرفت، یک مرد تنومند، جدی و کاردان که ریش بلند و نگاه نافذی داشت. از معتمدان کرالن بود ولی مریدا نه از او خوشش می امد نه از سازمان ارتش....
تیر ۲۸, ۱۳۹۹
رمان عقاب های آزاد پارت ۲۶ تا ۳۰ | مجموعه وحشی
کرالن– من میخوام دو شخص دیگه رو هم به این افراد اضافه کنم مریدا با نگاهی آمیخته به تعجب نیمرخ مصمم پادشاه را از نظر گذراند. دو شخص دیگر؟ چه کسانی؟ جز سه نفری که نام برده شد دیگر مرد جوان مجردی در خانوادهی سلطنتی وجود نداشت! از آنجایی که...
تیر ۲۷, ۱۳۹۹
رمان عقاب های آزاد پارت ۳۱ تا ۳۵ | مجموعه وحشی
وقتی همه ساکت شدند با صدای ضعیفتری نالید– چند دقیقه منو تنها بزارید! حس بسیار بدی داشت، قلبش شکسته بود، از پدر و مادرش مأیوس شده و بخاطر آینده ترسیده بود. نمیخواست دیگر این حرفها را بشنود، نمیخواست دوباره به این فکر کند که از او خواستهاند با یکی از...
تیر ۲۶, ۱۳۹۹
رمان عقاب های آزاد پارت ۳۶ تا ۴۰ | مجموعه وحشی
لازمه واسه هزارمین بار ازتون خواهش کنم جلدهای قبلی رو به ترتیب مطالعه کنید تا من مجبور نشم با توضیحات اضافی هم سر خودم رو درد بیارم هم سر شما رو؟ .෴℘෴. بهترین لباسها را به تن کرده و تاج بر سر گذاشته بود. موقع ورود به مجلس با وقار...
تیر ۲۵, ۱۳۹۹
رمان عقاب های آزاد پارت ۴۱ تا ۴۵ | مجموعه وحشی
بجای برگشتن به مجلس مدت بیشتری را با برادرانش گذراند، این خلوت سه نفره تنها چیزی بود که او را خوشحال و ذهن آشفتهاش را آرام میکرد، بعلاوه تاج الماس مخصوصش را بدست نولان و سامیکا داده بود و بدون آن نمی توانست وارد جمع میهمانان شود. تا جایی که...
تیر ۲۴, ۱۳۹۹
رمان عقاب های آزاد پارت ۴۶ تا ۵۰ | مجموعه وحشی
دیگر مخفی شدن پشت دیوار شرم و غرور بیفایده بود، این مرد نمی خواست ذرهای کوتاه بیاید، مریدا پلکهایش را برهم فشرد و نفسی گرفت و دوباره به صورت بینهایت غریبهی ماروین نگریست، اینبار با لحنی آمیخته به خواهش و حتی ترس گفت– اگه این ازدواج صورت نگیره منو مجبور...
تیر ۲۳, ۱۳۹۹
رمان عقاب های آزاد پارت ۵۱ تا ۵۵ | مجموعه وحشی
تائوس– سلاح سنگین بردار تیشا درحالی که مریدا و تابین نیزه به دست دو طرفش ایستاده بودند و بخاطر این تمرین سنگین نفس نفس میزدند تائوس بدون اینکه ذرهای خسته بنظر برسد نیزهی بلند خودش را یک دور چرخاند و بعد بر زمین کاشت. تا کنون دو به یک جنگیده...
تیر ۲۲, ۱۳۹۹
رمان عقاب های آزاد پارت ۵۶ تا ۶۰ | مجموعه وحشی
کرالن اهی کشیدو جوری که انگار تائوس حرف عجیبی زده گفت– یعنی چی نمیزارم ما با این جلسات داریم سعی میکنیم دوباره روابط سیاسی بین دو کشور رو درست کنیم این برای ما خیلی مهمه... تائوس یک دستش را به نشان سکوت بالا اورد و درحالی که تند نفس می...
تیر ۲۱, ۱۳۹۹
رمان عقاب های آزاد پارت ۶۱ تا ۶۵ | مجموعه وحشی
مریدا بی اراده لباسش را روی شکمش چنگ زده بود، با تحیر به پدر و مادرش نگاه میکرد، کرالن همیشه این گردنبند را بسیار باارزش می دانست، حتی آن را دوست داشت! حالا مثل یک چیز منفور درآورد و با کینه بسمت تائوس انداخت، بعد هم بی معطلی و با...
تیر ۲۰, ۱۳۹۹
رمان عقاب های آزاد پارت ۶۶ تا ۷۰ | مجموعه وحشی
کرالن دستی بر بالشت نرم خود کشید و اهسته سرجایش خوابید. کرالن– شاهزاده لِگون(Legon) اونموقع یه بچهی چهارساله بود. ولی دومین پسر رو ندیدم شایعات زیادی دربارهش هست مریدا آنقدر که حواسش به مادرش بود موقع پایین کشیدن دامن داشت با صورت زمین میخورد! مریدا– ..چه.. شایعاتی؟ کرالن درحالی که...
تیر ۱۹, ۱۳۹۹
رمان عقاب های آزاد پارت ۷۱ تا ۷۵ | مجموعه وحشی
تابین– فکر کنم بهتره ما دیگه بریم همراه مریدا از پشت میز برخاسته و بسمت جایی که میروتاش ایستاده بود می رفتند. تابین– قبل از رفتن شومینه رو روشن کنم که از سرما نمیری مریدا سرمایی نبود، شومینه خیلی اوقات خاموش می ماند و او اهمیتی نمیداد، حالا هم بیشتر...
تیر ۱۸, ۱۳۹۹
رمان عقاب های آزاد پارت ۷۶ تا ۸۵ | مجموعه وحشی
کرالن از کنار آتش گذشت و تازه به وسط چادر رسیده بود که صدای قدمهای کسی بیرون چادر شنیده شد، تائوس بود! جوری که انگار کسی از دور صدایش زده باشد پیش از اینکه وارد شود با صدایی بلند گفت– بهشون بگو اونارو جا به جا کنن، من دیگه دارم...
تیر ۱۷, ۱۳۹۹
رمان عقاب های آزاد پارت ۸۶ تا ۹۵ | مجموعه وحشی
مریدا پیشانی خود را لمس کردو درحالی که تند نفس می کشید چند قدم عقب عقب رفت تا دوباره روی مبل بنشیند، از این حرفهایی که زده میشد حال بسیار بدی داشت! - سرورم؟؟ ملازم پشت در فریاد بلند کرالن را شنیده بود. - سرورم مشکلی پیش اومده؟ مریدا فوراً...
تیر ۱۶, ۱۳۹۹
رمان عقاب های آزاد پارت ۹۶ تا ۱۰۵ | مجموعه وحشی
بدنی درشت جسه و ورزیده داشت، شقیقههایش سفید بود ولی از آنموقع که مریدا به یاد می آورد گذر عمر چیزی از جذبه و ابوهت لردهکتور کم نکرده بود، ترکیب چهرهاش بینهایت به ماروین شباهت داشت و چشمان کشیدهاش چه بسا از او هم نافذتر بود، مردی که با وجود...
تیر ۱۴, ۱۳۹۹
رمان عقاب های آزاد پارت ۱۰۶ تا ۱۱۸ | مجموعه وحشی
صدای کوبش امواج و صخرهها، شکستن تنهی درختان و جوش و خروش آب در گوشش هوار می کشید، جوری در آب غوطهور بود که دیگر جایی را نمیدید، ضربهی سختی به زانویش خورد و بعد از یک چرخش دندههایش به یک تخته سنگ ساییده شد، بااینکه دیگر نمیتوانست جایی را...
تیر ۱۳, ۱۳۹۹
Recent Comments